آه سردی کشید حس کردم

کوچه آتش گرفت ازاین آه

وسراسیمه گریه درگریه

پسرکوچکش رسید از راه


گفت:آرام باش!چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم..

دست من رابگیر گریه نکن

مردگریه نمی کند پسرم


چادرش راباسختی تکاند

یاعلی گفت واز زمین پاشد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشاشد


صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن!این صدای روضه کیست؟

طرف کوچه رفتم ودیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است


باخودم فکر می کنم حالا

کوچه ماچقدر تاریک است

گریه ، مادر ، دوشنبه ، در، کوچه

راستی!فاطمیه نزدیک است...

                                                   السلام علیک یافاطمه الزهرا(س)